هیولای درون: گفتگوی میترا شجاعی با هوشنگ گلشیری مهرماه 1379 |
|
میترا شجاعی: آقای گلشیری چرا نمی نویسید؟ هوشنگ گلشیری: آخرین رمان من دیماه گذشته تمام شد. این کار را از سال 1363 شروع کرده بودم. وقتی از ایران می رفتیم، دو فصل آن تمام شده بود، یک فصل دیگرش تایپ شده بود و یک فصل هنوز روی نوار بود و در هشت، نه ماهی که آنجا بودم توانستم بخش هایی را که روی نوار نبود، تایپ کنم و آخرین روتوش ها را انجام دادم. از همسرم خواستم کار را بخواند که خواند. اثر را را دیسکت به سوئد فرستادم و آنجا چاپ شد. عید نوروز بیرون آمد. در حال حاضر هم چهار پنج کار دستم است و روی آنها کار می کنم، نقد می نویسم. کمی گیج هستم. نمی دانم چه کنم.
.... |
غافلان
همسازند،
تنها توفان
کودکانِ ناهمگون میزاید.
همساز
سایهسانانند،
محتاط
در مرزهای آفتاب.
در هیأتِ زندگان
مردگانند.
وینان
دل به دریا افگنانند،
بهپای دارندهی آتشها
زندگانی
دوشادوشِ مرگ
پیشاپیشِ مرگ
هماره زنده از آن سپس که با مرگ
و همواره بدان نام
که زیسته بودند،
که تباهی
از درگاهِ بلندِ خاطرهشان
شرمسار و سرافکنده میگذرد.
کاشفانِ چشمه
کاشفانِ فروتنِ شوکران
جویندگانِ شادی
در مِجْریِ آتشفشانها
شعبدهبازانِ لبخند
در شبکلاهِ درد
با جاپایی ژرفتر از شادی
در گذرگاهِ پرندگان.
در برابرِ تُندر میایستند
خانه را روشن میکنند.
و میمیرند.
احمد شاملو
صیح روز یازدهم سپتامبر همسرم از خواب بیدارم کرد. تکانم داد و گفت یک هواپیما خورده به یکی از برج های دو قلو. ...
ادامه مطلب ...