در وقتی که شیخ (ابوسعید) به نیشابور بود, روزی به گورستان حیره میرفت. چون بر سر خاک مشایخ رسید، جمعی را دید آنجا که خَمر میخوردند و چیزی میزدند. صوفیان در اضطراب آمدند، خواستند که ایشان را اِحتساب کنند و برنجانند. شیخ مانع شد. چون نزدیک ایشان رسید، گفت: خداوند چنانکه در این جهان خوشدل میباشید در آن جهان نیز خوشدلتان داراد! جماعت برخاستند و جمله، در پای شیخ افتادند و خَمرها بریختند و سازها بشکستند و از یک نظرِ شیخ از نیکمردان شدند
احتساب:نهی کردن از اعمال نامشروع
xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
شیخ ما روزی در حمام بود، درویشی شیخ را خدمت میکرد و دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی او جمع میکرد چنانکه رسم قائمان باشد. تا آن کس ببیند که او کاری کرده است. پس در میان این خدمت از شیخ سوال کرد که:
«ای شیخ! جوانمردی چیست؟»
شیخ ما حالی گفت:
«آنکه شوخ مرد به روی مرد نیاوری»
همهی مشایخ و ائمهی نیشابوری چون این سخن شنودند اتفاق کردند که کسی در این معنا بهتر ازین نگفته است»
شوخ:چرک و کثیفی
xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx